ای دل آن می گلوگن باشی
بیزر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خاطره هاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
×××
شب کوچه به کوچه جست و جو عاشق او
شد با شب و گریه رو به رو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او...
×××
چون روح" وجود تو معمایی بود
امیزه ای از جنون وتنهایی بود
روزی که تو را خاک در آغوش کشید
زانو زدن مرگ تماشایی بود
×××
چو عشقی که بنیاد آن بر هواست
چنین فتنه انگیز و فرمان رواست
×××
بگذار تا شیطنت عشق
چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید.
هر چند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد.
اما کوری را به خاطر آرامش تحمل مکن
×××
در کلاس روزگار
درس های گونه گونه هست
درس دست یافتن به آب ونان
درس زیستن کنار این وآن
درس مهر
درس قهر
درس آشنا شدن
درس با سرشک غم ز هم جدا شدن
در میان این معلمان ودرس ها
در کنار نمره های صفر ونمره های بیست
در کلاس هست ودر کلاس نیست
نام اوست((مرگ))
و آنچه را که او درس میدهد(( زندگی )) است.
فریدون مشیری
×××
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
×××
من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
به تن و زندگیم زخم فراوان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم ...
عشق نمي پرسه اهل کجايي ، فقط ميگه تو قلب من
زندگي مي کني . عشق نمي پرسه چرا دور هستي فقط ميگه
هميشه با من هستي .
عشق نمي پرسه که دوستم داري فقط ميگه :
نظرات شما عزیزان:
سایه 
ساعت16:16---7 دی 1390
سلام وب خوبی داری من تازه اومدم اینجا خوشحال میشم بهم یه سر بزنی
|